مسافر
نه باخودت چترداشتی،
نه روزنامه
نه چمدان...
عاشقـــت شدمـ
ازکجامیفهمیدم مسافریـ...
♥ جمعه 10 آذر 1396
ساعت 16:29 توسط Naعra
نه باخودت چترداشتی،
نه روزنامه
نه چمدان...
عاشقـــت شدمـ
ازکجامیفهمیدم مسافریـ...
یک لبخندرا بسته بندی کرده ام
برای روزی که اتفاقی تورامیبینم...
آنقدرتمیزمیخندم
که به خوشبختی ام حســـادت کنے...
ومن درجیب هــایمـ
دست های خالی ام رافریب میدهم
که امن ترین جای دنیاراانتخاب کرده اند
نمیدانم چراامشب واژه هایم خیس شده اند
شبیه آسمانی که میبارد
ولینک باران
برلبه پنجره احساسم مینشیند
وچشمانم رانوازش میدهد
تاشاید از لحظه های دلتنگی گذرکنمـــ
مترسک نازمیکند
کلاغ ها فریاد میزنند
ومن سکوت میکنم
این مزرعه زندگی من استـ
خشک وبی نشان...
صدای جیرجیرک ها بگوش میرسد
سکوت رانوازش میدهد
وجای خالی ادم های شب نشین را
بانگاهی معصومانه پرمیکند